وقتی نزدیک به هشتاد سال پیش مادر
ما در خانواده پدریاش، “غلامحسینی”، در محله “باغ شاه” تهران به دنیا آمد نامش را به مناسبت فصل تولد او بهار گذاشتند. بهار از همان آغاز به بهار علاقهمند بود و باران بهاری را بسیار دوست داشت.
او همیشه عاشق پیادهروی در باران بود و به همین علت همیشه شمال ایران را به دیگر مناطق آن ترجیح میداد. شاید به همین دلیل بود که بعد از ترک ایران لندن را که همواره هوایی بارانی دارد برای زندگی برگزید.
بهار طبعی لطیف داشت و از همان کودکی احساساتش در صدایش متبلور میشد اما خانوادهاش در آن زمان چندان به آوازخوانی دختر خانواده علاقهای نداشت برای همین اگر فرصتی مییافت صدایش را به دور از چشم خانواده در پستوی خانه بلند میکرد. با همین خواندنهای مخفیانه بود که کم کم “بهار خوانندگی” برای بهار کوچک آغاز شد.
صدای او را ابتدا مجیدوفادار که در نزدیکی ما زندگی میکرد کشف کرد و بعد از آن داود پیرنیا سرپرست برنامه گلها.
او با پشتکار در کلاسهای هنرستان موسیقی و جلسههای درس غلامحسین بنان شرکت کرد و به سرعت مهارتهای لازم را آموخت و این پیوند با استاد بنان تا زمانی که در ایران بود ادامه یافت.
هنوز ۱۸ ساله نشده بود یعنی در بهمن ۱۳۳۳ به اصرار خانواده ازدواج کرد. همسرش بر خلاف نظر خانواده از هنرش حمایت کرد و در موفقیتش سهم بسیار داشت.
مادر ابتدا نام هنری پریچهر و سپس الهه را برگزید و به زودی به یکی از چهرههای آواز در موسیقی اصیل ایرانی و از خوانندههای مطرح برنامه رادیو و همچنین موسیقی پاپ تبدیل شد. او در بیش از صدها برنامه گلها شرکت کرد و ترانههایی همچون:
“شکایت دل”، “مرا ببوس”، “آمد اما”، “خدایا”، “رسوای زمانه”، “کعبه دلها”، “نامهربونی”، “نوبر بهار”، “از خون جوانان وطن لاله دمیده” در نهایت “ساقی” و “رفته” نام او را بر سر زبانها انداخت و بین طبقات مختلف اجتماعی طرفداران بسیار پیدا کرد.
الهه چنان که مجلات آن زمان نشان میدهد هنرمندی پرآوازه شده بود که شاعران برجسته آنزمان مانند “رهی معیری”، “رحیم معینی کرمانشاهی”، “تورج نگهبان” و “بهادر یگانه” برای او ترانه میسرودند و آهنگسازان صاحبنامی چون “پرویز یاحقی”، “مجید وفادار”، “روحالله خالقی”، “همایون خرم”، “حبیبالله بدیعی” با او همکاری داشتند اما در رأس همه اینها برنامه گلها و تشویقهای داود پیرنیا در فعالیت هنری او بسیار موثر بود.
مجلات آن زمان داستانهای بسیار درباره الهه نوشتهاند که یکی از آنها داستان تابلویی بود که یک زندانی از او ساخته بود:
“چه چیزی میتواند برای من از این عزیزتر باشد؟ به آن تابلو نگاه کنید آنرا یک سرباز زندانی از روی صورت من ابریشم دوزی کرده. میبینید چقدر به من شبیه است.
این زندانی بیچاره که نمیدانم بخاطر چه جرمی در زندان محبوس است، هنوز مرا ندیده، اما این صدای ناچیز من که خودم برایش ارزشی قایل نیستم به او الهام بخشیده است.
من این تابلو را در اتاق پذیرایی نصب کردهام. این اثر برای من بهترین و گرامیترین پاداش است”.
شهرت و محبوبیت هرگز مادر را مغرور نکرد بلکه مایه نزدیک شدنش به مردم شد و میتوان گفت در عین شهرت و محبوبیت خاکی و افتاده بود.
الهه بیش از ۷۰۰ ترانه اجرا کرد که تقریبا همه آنها تا سن ۴۴ سالگی و در زمان اقامتش در ایران اجرا شد. پس از انقلاب ابتدا به امریکا و سپس به انگلستان نزد ما آمد. در لندن ۲۸ سال زندگی کرد اما به ندرت به اجرای کنسرت پرداخت و در همه این مدت تنها یک آلبوم به نام ساقی منتشر کرد. دوری از وطن اما او را از فرهنگ ایران دور نکرد و هرشب پیش از خواب صفحهای از شاهنامه را مرور میکرد و به مطالعه کتابهای تاریخ ایران و همچنین تاریخ فرانسه علاقهمند بود.
مادر همیشه میگفت تمامی آهنگهایی که خواندهام مانند فرزندانم هستند که روی آنها زحمت کشیدم و بابت آنها خون جگر خوردم و به نتیجه رساندم.
او از اینکه آهنگهایش بدون اجازه بازخوانی میشد، بسیار ناراضی و عصبانی بود. وقتی آهنگ “رسوای زمانه” بدون اجازهاش بازخوانی شد بسیار دلشکسته شد.
در سن ۶۴ سالگی به سرطان مبتلا شد و پس از چندی دریافت که بیماریش علاجپذیر نیست. همیشه آرزو داشت که به ایران برگردد و در همین ایام بود که پس از ۲۸ سال به آرزویش رسید. وقتی از لندن به تهران بازمی گشت گفت “من رفتم که رفتم…”.
۶ ماه آخر زندگی بهترین دوران زندگیش بود. او از بازگشتش به ایران بسیار خوشحال بود چون هنرمندان قدیمی و جوانان علاقهمند به ایشان میزبان آخرین روزهای زندگیش بودند. مادر در روز ۲۴ مرداد ۱۳۸۶ درگذشت و در لواسان به خاک سپرده شد.
تنها آرزویش این بود که پس از مرگ آثارش آزادانه در اختیار همه قرار بگیرد.
به قلم آویشه یزدانفر و فریدیگانه
فرزندان بانو الهه
asoa.ir
دیدگاهتان را بنویسید